دوازده ربيعالاول (به مشهور عامه) و هفده آن (به مشهور اماميه) سالروز طلوع خورشيد هدايت و منجي اهل عالم، محمد مصطفي ـ صلي الله عليه و آله ـ است. اگر اعتقاد ما بر اين است که پيامبر رحمت (ص) و کتاب جاويد آن، آخرين است، پس مفهوم آن جاودانگي و کاربردي بودن قوانين قرآن در همه قرون است. در سوره آل عمران، آيه 159 خداوند نکاتي را بيان ميفرمايد که در واقع، ارکان مديريت در آن نهفته است. اين آيه «فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولک. فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوکل علي الله ان اللهحب المتوکلين» که شأن نزول آن پس از جنگ احد است، داراي نکات عبرتآموز فراواني است که در همه دوران قابل توجه و رمز موفقيت يک مدير است (به مفهوم عام مدير. حتي نگوييم مدير اسلامي، زيرا مواردي که در اين آيه آمده، ضامن موفقيت يک مدير است و «ليس للانسان الا ما سعي») اما نکات مهم: هرچند ميشود نکات فراواني از اين آيه دريافت، اما در اين گفتار به اختصار مواردي را تقديم ميکنم: 1ـ موهبتها از آن خداست: قطعا همه رخدادهايي که براي انسان پيش ميآيد، از ناحيه خداست و اوست که خير و شر ما را بهتر ميداند و ميخواهد. خداوند در اين آيه، اخلاق حسنه پيامبر (ص) و گرايش مردم به او را از ناحيه خدا ميداند و تذکر ميدهد که پيامبر عظيمالشأن بداند، اگر خدا نميخواست، اين اخلاق حسنه را نميداشت و مردم به گرد او جمع نميشدند. در واقع، استقبال مردم از يک شخص، کار خدا و رويگرداني مردم از او، معلول رفتار همان شخص است. اين مطلب را در فراز بعد توضيح ميدهم. 2ـ خشونت زباني: در ادامه خداوند ميفرمايد که: (لو کنت فظا) يعني اگر سخنانت تند و خشن بود و در صحبت کردن به ديگران آسيب ميرساندي و يا اينکه از سخنان تو، اطرافيانت در امان نبودند، مردم از پيرامون تو خارج ميشدند. در واقع، يک مدير بايد به نوع گفتمان و ادبيات خود توجه کافي داشته باشد. البته با الفاظ فريبنده هم نميتوان براي مدت زيادي مردم را گول زد. تعارفات در گفتار مثل « نوکرتم» و از اين دست الفاظ، نميتواند رضايت هميشگي مردم را جلب کند. 3ـ سنگدلي: «غليظ القلب» به معني سنگدلي است و او کسي است که خشونت را از زبان به رفتار خود کشانده و اين خشونت به شکل سختافزاري (همان کشتن و شکنجه و ...) و يا نرم افزاري است. در خشونت نرمافزاري، آدمها ذره ذره از بين ميروند، مثل جنگهاي فرهنگي که دنبال نابودي هويت جوامع هستند. از همين قبيل خشونت، ميتوان به مديريت نادرست اشاره کرد که جامعه را به خاطر جهل و ناداني مديران اجرايي به سقوط ميکشاند. در واقع، فشاري را بر جامعه بار کردن که نه تحمل آن را دارد و نه مستحق آن، به مراتب از خشونت فيزيکي بدتر است. آدمهاي سنگدل در رسيدن به قدرت به فکر مردم نبوده و تنها در تلاش براي به قدرت رساندن حزب خود هستند و اگر راست ميگويند درد مردم دارند، اختلافات را کنار بگذارند و بنا بر جدول ارشديت، کارها را به اهل آن بسپارند (ردوا الامانات الي اهلها). 4ـ عفو عمومي: پس از تخلف گروهي که پيامبر (ص) آنان را مأمور حراست از دهانه ورودي کوه قرار داده بود (که باعث شکست مسلمانان شد و در اين جنگ پيامبر (ص) مجروح و حمزه سيدالشهدا، فرمانده دلير سپاه پيامبر (ص)، شهيد شد و بايد به سختي اين گروه مجازات ميشدند) خداوند به پيامبر دستور ميدهد که «آنها را عفو کن». در اين عفو، نکات تربيتي است که در ادامه اين بحث عرض ميکنم. 5ـ طلب مغفرت: خداوند در اين آيه به عفو آن گروه خطاکار بسنده نفرموده و از پيامبر خود ميخواهد تا براي آنان طلب مغفرت کند و اين يعني کمال عفو، زيرا گاه ما کسي را به دلايلي ميبخشيم، اما در دل خود از او کدورت و يا گلايه داريم، اما براي آنها طلب بخشش و مغفرت کن، زيرا کلمه «استغفار» به معني اراده و خواست بخشش است و در اين بخشش، انسان با همه وجودش بايد آن مطلب را درخواست کند و اگر ذرهاي غش در آن باشد، ديگر طلب معني نميدهد). بنابراين، چون پيامبر دوباره ميخواهد با اين عده کار کند و افراد درون حکومت پيامبر (ص) هستند، بايد اشتباه آنان به کل فراموش شده و ناديده گرفته شود. 6 ـ مشورت در کارها: در اين بخش، چند مطلب مهم هست که تقديم ميشود: 1ـ6 ـ معني مشورت: «شور» يعني براي رسيدن به يک نظريه خوب بايد آنقدر سخنان و استدلالهاي گوناگون شنيد که بتوان بهترين آن را برگزيد. اينکه چند نفر با هم مشورت کنند و بعد آن را به شکل يک مصوبه به همه کشور سرايت دهند و پس از مدتي معلوم شود به درد نميخورده و يا بازده کمي داشته، بر پايه اين آيه مشورت نيست و اگر ضرري به مسلمين وارد شود، ضامن است. اينکه مشورت چه مقدار اهميت دارد و با چه کساني مشورت کنيم، خود بحث جداگانهاي ميطلبد که در حوصله اين بحث نيست. 2ـ 6 ـ آيا پيامبر به مشورت نياز دارد؟ خداوند در سوره نجم درباره پيامبر ميفرمايد: «و ما ينطق عن الهوي(3) ان هو الا وحي يوحي(4)»؛ يعني پيامبر از روي هواي نفس سخني نميگويد و هر چه ميگويد، وحي الهي است. پيامبر ( ص) که خود عقل کل است، در اين آيه، دستور به مشاوره گرفتن دارد و خداوند در اين آيه آشکارا به ما ميفهماند که وحي و ارتباط با خدا به معني تعطيل کردن عقل نيست. خداوند قوانين کلي را ميفرمايد و بشر بايد بهترين راه براي اجرايي کردن آن را بيابد. 3ـ 6ـ مشورت در چه اموري؟ صيغه (الامر) بنا بر قاعده بايد همه چيز را در بر بگيرد، اما مسلّم است که قوانين ثابت الهي جاي مشورت و کم و زياد نيست. مثلا در باب «ارث»، «ديات»، «عبادات» و ديگر احکام (در اصل آنها نه در برخي از جزييات آن که فتاواي مراجع به حسب دليل با هم فرق دارد). دايره مشورت در امور اجتماعي، نظامي، سياسي، روابط بينالملل، اقتصادي و از اين قبيل است. در جنگ بدر، پيامبر (ص) محلي را براي لشکر برگزيد. «حباب بن منذر» از پيامبر پرسيد: اي رسول خدا، اين محلي را که انتخاب شده است، به فرمان خداست (وحي است) که تغيير جايز نباشد و يا صلاحديد خود شماست؟ پيامبر (ص) فرمود: نظر من است و بعد «حباب بن منذر» استدلال نظامي آورد که فلان منطقه بهتر است و پيامبر هم بنا به نظر او رفتار کرد. 4 ـ 6ـ مشورت حتي با مخالفان: عدهاي که از دستور پيامبر(ص) سرپيچي کردند، علاوه بر آنکه مجازات نشدند و پيامبر(ص) امر شد که براي آنان استغفار کند، امر به مشورت با آنان هم شد. از ظريفترين دستورهاي مديريتي همين بخش است، زيرا اگر افراد داخل در حکومت، لغزش از آنها سر زد مثل گلبولهاي خون، بايد همه بسيج شوند و آن لغزش را محو کنند، نه اينکه با برچسب زدن آنها را از صف دلسوزان خارج کرده و به دشمن تبديل کنيم! مشورت با اين گروه متخلف چند پيام دارد: اول : فرصت کارشکني از آنها گرفته ميشود. دوم : آنها سرخورده نميشوند تا بخواهند به شکل سلبي تلافي کنند. سوم : چه عقل سليمي گفته که مشورت را تنها از کساني بگيريم که مؤيد نظر ما هستند. اتفاقا اين نوع مشورت، سستترين نوع مشورت خواهد بود. چهارم : با اظهارنظر مخالفان بهتر ميتوان به درستي و نادرستي يک نظريه رسيد. پنجم : افراد همفکر و هم جناح، نخواهند توانست با حلقه زدن و ترسيم يک دايره قرمز، ما را از رسيدن به حقايق و اطلاعات محروم کرده و آنگاه در تصميمگيري به لغزش بيفتيم. 5ـ 6 ـ استبداد رأي: در روايات، در نکوهش استبداد به رأي، مطالب بسياري آمده است که بيان بخشي از آن، اهميت اين موضوع را ميرساند که در زير ميآيد: قَالَ الصَّادِقُ(ع): «الْمُسْتَبِدُّ بِرَأْيهِ مَوْقُوفٌ عَلَى مَدَاحِضِ الزَّلَل[أعلامالدين، ص304]» قَالَ أَمِيرُ الْمُومِنِينَ(ع): «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيهِ هَلَك وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكهَا فِي عُقُولِهَا[نهجالبلاغه، حكمت 161]» قَالَ أَمِيرُ الْمُومِنِينَ(ع): «لَا رَأْي لِمَنِ انْفَرَدَ بِرَأْيهِ[كنزالفوائد، ج1، ص367]» قَالَ أَمِيرُ الْمُومِنِينَ(ع): «ما أعجب برأيه إلا جاهل[غررالحكم، ص 308]» قَالَ الصَّادِقُ(ع): «لَا تُشِرْ عَلَى الْمُسْتَبِدِّ بِرَأْيهِ[أعلامالدين، ص304]» اين دست روايات کم نيست که مضمون کلي همه آن اين است، آناني که به نظر ديگران اهميت نميدهند و يا کارهايشان، کارشناسي لازم ندارد، محتوم و محکوم به هلاکت و شکست هستند. البته وقتي به عملکرد دولتها ميرسيم، هر کدام اقدامات خود را کارشناسيترين اقدام ميداند، به قول معروفت، «مِشک آن است که خود ببويد، نه آنکه عطار بگويد». با يک بررسي مختصر، ميتوان دريافت که در چهار برنامه توسعه گذشته، چقدر طبق آن رفتار کردهايم. آيا اين چهار برنامه از نظر کارشناسي ضعيف بود؟ که در اين صورت، خيلي وقت دولت و مجلس و مراکز مرتبط پاي آن تلف شد و وقت مردم هم به هدر رفت و فرصت پردازش به مباحث ديگر هم حاصل نشد. يا اينکه برنامه خوب است، اما دولتها توان اجرايي کردن آن را نداشتند؟ ديوان محاسبات کل کشور و يا سازمان بازرسي کل کشور، چه پاسخي براي اين پرسش دارند؟ 7ـ تصميم گيرنده: پس از مطالب کليدي گوناگوني که خداوند در اين آيه به پيامبرش ميفرمايد، ادامه ميدهد که خودش به تنهايي بايد تصميم بگيرد (فاذا عزمت؛ که با صيغه مفرد مورد خطاب قرار گرفته است)، زيرا تصميمگيري آش شله قلمکار نيست که هرکس بخواهد چيزي بگويد. همه سخنان کارشناسي بايد گفته شود و در پايان، پيامبر (ص) با عقل سليمي که دارد، ميبايست بهترين آن گفتهها را بپذيرد. (فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه). گاه برخي در تصميمگيري مردد هستند که اينها نوعا فرصتسوزي ميکنند. برخي ديگر با سرعت (بخوانيد عجولانه) تصميم ميگيرند، اما به دليل ناپختگي زيانهاي بسياري دارد. بهترين تصميم، تصميمي است که جامع، دقيق و سريع باشد، در غير اين صورت، سودي نداشته و در پارهاي از مواقع نيز مفسده و زيان به همراه خواهد داشت. 8 ـ مقام توکل: بحث پيرامون معني توکل، جايگاه و مراتب آن نيز در حوصله اين بحث نيست، اما آنچه در اينجا آوردن آن لازم است، اين که: در اين آيه، خداوند بخشي از ارکان مديريت را بيان ميفرمايد که عبارت است از محبت و نرمخويي، عفو و بخشش، مشورت، تصميم قاطع و توکل. در واقع، فرق مديريت اسلامي و غير آن در قيد آخرين اين آيه هست که آن توکل است. يک مدير غيرالهي از همه اسباب و مسببات استفاده ميکند و لاجرم به قدر سعي و تلاش خود بهره هم ميبرد. مدير اسلامي، علاوه بر آن بايد از معنويت و حوادثي که تنها به دست خداست نيز بهره ببرد. از همه اسباب مادي بهره گيرد و در پايان، قدرت خدا را برتر از همه آن بداند، اما بدون استفاده از اسباب و مسببات، به فکر حمايت الهي باشد، کار احمقانه اي است و خداوند از آدمهاي تنبل بيزار است، چرا که لازمه به سعادت رسيدن را تلاش ميداند (الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا). توکل بدون درايت و تدبير و عمل مناسب حماقت و ـ العياذ بالله ـ مسخره کردن خداست. با اين نيت، مدير الهي اگر کارش به نتيجه نشست، دو منفعت ميبرد؛ يکي بهره دنيايي و عايدات آن و ديگري اجر اخروي و در غير اين صورت، تنها اجر اخروي ميبرد، زيرا «سعي» آنان از ديد خدا پنهان نيست و «مشکور» است. نقشه راه براي موفقيت در اين آيه به خوبي ترسيم شده است و غير از اين راه، هلاکت قطعي و محتوم است و خدا کند که اين هلاکت دايرهاش از فرد تجاوز نکند و برگي از درخت اين انقلاب که ارزشش به پسوند آن (اسلام) است، بر زمين نيفتد.«در کارخانهاي که ندانند قدر کار / هر کس به کار تن ندهد، کاردانتر است(اديب الممالک فراهاني)»