شما چطور توانستید بدون اجازه من دست به چنین کاری بزنید؟
  21 فروردين 1392

 

تیمسار خشمگین بود؛ چنان خشمگین که حتی صدایش می‌‌لرزید. دوستانش بعد‌ها اعتراف کردند که در تمام مدت دوستی‌ بلند مدتشان هرگز او را چنین ندیده بودند. او حتی برای نخستین بار بر سرشان داد زده بود که: «شما چطور توانستید بدون اجازه من دست به چنین کاری بزنید؟».کسی در آن لحظه جرأت جواب نداشت. هر چند آن‌ها‌‌‌ همان وقت نیز که تصمیم به چنین کاری گرفتند، از عواقبش بی‌ اطلاع نبودند، اما نه در این حد!


«پروردگارا رفتن در دست توست، من نمی‌دانم چه موقع خواهم رفت، ولی می‌دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار بدهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم».

تیمسار خشمگین بود؛ چنان خشمگین که حتی صدایش می‌‌لرزید. دوستانش بعد‌ها اعتراف کردند که در تمام مدت دوستی‌ بلند مدتشان هرگز او را چنین ندیده بودند. او حتی برای نخستین بار بر سرشان داد زده بود که: «شما چطور توانستید بدون اجازه من دست به چنین کاری بزنید؟».

کسی در آن لحظه جرأت جواب نداشت. هر چند آن‌ها‌‌‌ همان وقت نیز که تصمیم به چنین کاری گرفتند، از عواقبش بی‌ اطلاع نبودند، اما نه در این حد!

ماجرا از این قرار بود که سال‌ها‌ پیش، وقتی که او شب و روزش را در جبهه می‌‌گذراند، بنیاد شهید به تعدادی از خانواده‌های شهدا و جانبازان در یکی از شهرک‌‌های تازه تأسیس شمال تهران زمین می‌‌داد. آنان که از زندگی فرمانده‌شان از نزدیک اطلاع داشتند، به فکر خانواده‌ او افتادند. آن‌ها ‌فکر می‌‌کردند صیاد به خانواده‌‌اش بی‌ اعتناست. فردا که آب‌‌ها از آسیاب بیفتد، او حتی زنده هم بماند، چه بسا خانواده ‌اش سایبانی نداشته باشند. آن روز‌ها خانوادهٔ او در خانهٔ سازمانی ارتش زندگی می‌‌کردند. پس دوستان او تصمیم گرفتند از رئیس بنیاد شهید برای فرمانده نیروی زمینی که از قضا خود جانباز هم بود، قطعه ‌زمینی بگیرند.

حجت‌الاسلام کروبی هم که از زندگی او بی‌اطلاع نبود، موافقت کرد و کار صورت گرفت. یاران فرمانده برای اینکه او را در مقابل کار انجام شده قرار دهند، وام گرفتند و حتی خود نیز پولی فراهم کردند و دست به‌ کار ساختمان سازی شدند. تا اینکه در نیمهٔ کار صیاد فهمید. به آنان به ‌شدت تاخت.

عصبانیتش که فروکش کرد، از آنان عذر خواست. گفت می‌‌داند آنان قصد خدمت به او و خانواده‌‌اش را داشته‌اند؛ اما او چنین استحقاقی ندارد. بعد برای آقای کروبی نامه نوشت و پس از تشکر از مساعی او در حل مسکن ایشان، گفت: وقتی که در دانشگاه افسری تدریس می‌‌کرد، تصمیم گرفت عملیات‌‌ بزرگ هشت سال دفاع مقدس را به دانشجویان تدریس کند. استقبال دانشجویان، باعث شد برای نظام‌مند شدن این کار، سازمانی تشکیل دهد. طرح تشکیلاتی نوشت به نام هیأت معارف جنگ.

... اکنون در وضعیتی قرار دارم که احساس می‌‌کنم به ازای رسیدن به مسکن، بهای گرانی را دارم می‌‌پردازم؛ آن هم ثمرهٔ همهٔ مجاهدت ‌های فی‌ سبیل ‌اللهی ـ که اگر خداوند آن را تأیید فرماید ـ که قلبم رضایت نمی‌‌دهد، چنین شود. لذا با توجه به این ‌که خدا می‌‌داند نه تنها خود را لایق چنین عنایاتی از جمهوری اسلامی نمی‌ دانم بلکه هم چنان مدیون هستم و باید تا روزی که نفس در بدن دارم عاشقانه به اسلام عزیز خدمت نمایم. قاطعانه اقدام فرمایید که:
«ساختمان نیمه کاره مسکن این‌ جانب را از طرف بنیاد شهید تحویل‌ گرفته و فقط مخارجی را که اضافه بر وام واگذاری (مبلغ چهارصد هزار تومان) هزینه شده است به ما پرداخت نمایند تا به صاحبانش مسترد نمایم».

پایان جنگ برای علی صیاد ‌شیرازی، آغاز خیزش به سوی دنیا به بهانهٔ زندگی نبود. مگر از منظر یک مؤمن تمام لحظات تلخ و شیرین جنگ، آکنده از جلوه‌‌های زندگی نبود که اکنون برای جبران عقب ‌ماندگی‌‌های آن دست از پا نشناسد!

او مانند دیگر رزمندگان مؤمن به عهدی که با خدای خود بسته بود، صادق بود و در انتظار آن روز موعود سر از پا نمی‌‌شناخت.
پس از تشکیل ستاد کل نیرو‌های مسلح سرتیپ صیاد‌ شیرازی به عنوان رئیس بازرسی این ستاد منصوب شد. مدتی بعد از سوی فرماندهی‌ کل قوا مسئولیت جانشینی این ستاد نیز به او سپرده شد. اکنون پس از جنگ هم باز بیش‌تر وقت او برای سازماندهی نیرو‌های مسلح صرف می‌‌شد. همه کسانی ‌که سربازی‌شان را در آن ستاد گذرانده‌اند، به‌ یاد دارند که هر روز در مراسم صبحگاهی، تیمسار صیاد خود به وسط میدان می‌‌آمد و به همه تمرین ورزش می‌‌داد. این آغاز یک روز سراسر کار برای او بود.

او به سربازان و افسران جوان عشق می‌ورزید. برای تربیت آنان سر از پا نمی‌‌شناخت. از هیچ فرصتی برای یادآوری خاطرات حماسه‌های جنگ‌ دریغ نمی‌‌کرد. از دانشگاه افسری امام علی و پادگان‌های آموزشی سربازان گرفته تا پاسگاهی گمگشته در میان کوه‌‌های کردستان به نام خیلچان. در یکی از این سرکشی‌‌ها متوجه شد کسی پوتین‌‌هایش را واکس زده است. از فرمانده منطقه پرسید، چه کسی این کار را کرده است. او گفت: «تیمسار، سرباز مهمانسرا به دستور من این کار را کرده است».

اخم‌های تیمسار در هم رفت. چند بار زیر لب استغفار گفت و آن‌ گاه رو به سوی فرمانده جوان کرد و گفت: این رفتار‌ها در انسان روحیهٔ استکباری ایجاد می‌کند. باید غرور سرباز را حفظ کرد».

پس از سال‌ها دوری از خانه و خانواده، حالا برای رسیدگی به فرزندانش فرصت بیش‌تری می‌گذاشت. به دقت به درس و مشق آنان می‌رسید. رفتار و حرکاتشان را زیر نظر می‌گرفت و در مسائل گوناگون به آنان مشاوره می‌داد. در انتخاب همسر مناسب برای مریم، ماه‌‌ها وقت گذاشت تا اینکه از میان همهٔ خواستگاران دانشجویی بسیجی را مناسب دامادی خود یافت. حتی از دختر معلولش مرجان هم غافل نبود. او عقب‌افتادهٔ ذهنی است. پدر مانند یک عارف شکیبا وجود او را نعمت می‌‌پنداشت و به او به چشم یک بهشتی روی زمین می‌‌نگریست.

او همواره می‌گفت: من خدا را شکر و سپاس می‌گویم که در قلبم محبتی نسبت به این فرزند قرار داده است که نه تنها از سه فرزند دیگرم کمتر نیست، بلکه به دلایلی که وجود دارد به تدریج این محبت بیشتر می‌شود.

بخشی از وصیتنامه شهید:

خداوندا این تو هستی که قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولایتت قرار دادی، ‌خدایا تو می‌دانی که همواره آماده بوده‌ام آنچه را که تو خود به من دادی در راه عشقی که به راهت دارم نثار کنم. اگر جز این نبودم آن هم خواست تو بود.

پروردگارا رفتن در دست توست، من نمی‌دانم چه موقع خواهم رفت، ولی می‌دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار بدهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده دینت بجنگم تا به فیض شهادت برسم.

از پدر و مادرم که حق بزرگی بر گردنم دارند، می‌خواهم مرا ببخشند. من نیز همواره برایشان دعا کرده‌ام که عاقبتشان بخیر باشد. از همسر گرامی و فداکار و فرزندانم می‌خواهم که مرا ببخشند که کمتر توانسته‌ام به آن‌ها برسم و بیشتر می‌خواهم وقف راهی باشم که خداوند متعال به امت زمان ما عطا فرموده، آنچه از دنیا برایم باقی می‌ماند حق است که در اختیار همسرم قرار گیرد.

از همه آنهایى که از من بدى دیده‌اند، مى‌خواهم که مرا به بزرگى خودشان ببخشند، و بالاخره از مردان مخلص خودم به ویژه حاج آقا امیر رنجبر نیکدل، استدعا دارم در غیاب من به امور حساب و کتاب من برسند و با برادران دیگر، چون جناب سرهنگ حاج آقا آذریون و تیمسار حاج آقا آراسته در این باب تشریک مساعى نمایند.

خداوندا، ولى امرت حضرت آیت الله خامنه‌اى را تا ظهور حضرت مهدى (عج) زنده، پاینده و موفق بدار، آمین یا رب العالمین، من الله التوفیق.

منبع:تابناک   

 

 
استفاده از مطالب با ذکر منبع مجاز می باشد.